غلامحسین ساعدی؛ احمد شاملو و کمی هم ادگار آلن پو

۲۷ مهر ۱۳۹۲ | ۲۲:۴۲
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 4 دقیقه

با شنیدن نام رئالیسم جادویی، معمولا یاد چه چیزی می‌­افتید؟ گابریل گارسیا مارکز نویسنده آمریکای لاتین؟ پدرو آلمودوآر فیلمساز اسپانیایی؟ داستان ایرانی که این‌بار معرفی می­‌کنم «گدا» نوشته غلامحسین ساعدی، نویسنده­ معاصر ایران است که دستی در نوشتن داستان­‌هایی در مکتب رئالیسم جادویی دارد. اگر مارکز پدر این مکتب باشد؛ ساعدی حتما عموی ایرانی آن است. «گدا» داستان یک مادر پیر است که بعد از مرگ همسرش، جایی در خانه­ فرزندانش ندارد و با پول کمی که دارد، می­‌خواهد قبر بخرد (چون خواب دیده که رفتنی است). او برای امرار معاشش، گدایی و شمایل­‌گردانی (نوعی نمایش مذهبی ایرانی) می‌­کند و آن را ثواب می‌­داند. داستان خیلی تاثربرانگیز است و مثل بیشتر آثار ساعدی که ایران دهه 30 و 40 را توصیف می‌کند؛ پر از توصیف و تمثیل و استعاره است. نکته­ جالب داستان از نظر من، استفاده­ زیاد از کلمه­ ترس است. ساعدی خودش دکتر روانپزشک بود. احتمالا این قضیه در شناخت او از ترس‌­های قهرمان داستانش، بی‌تاثیر نبوده­ است. به هر حال، این لینک داستان و این هم شما. لینک صوتی داستان را هم گذاشته‌­ام. قسمتی از داستان در این‌جا آمده‌ ­است:

«بربر زل زد تو چشام كه جوابشو بدم و منم كه بهم برخورده بود، جوابشو ندادم. عزيزه غرولندكنان از پله‌ها رفت بالا و بچه‌هام با عجله پشت سرش، انگار مي‌ترسيدند كه من بلايی سرشون بيارم. اما من همون‌جا كنار ديوار بودم كه نفهميدم چطور شد خواب رفتم. تو خواب ديدم كه سيد از دكان برگشته و با عزيزه زير درخت ايستاده حرف منو می‌زنه، عزيزه غرغرش دراومده و هی خط و نشان می‌كشه كه اگر سيد جوابم نكنه خودش می‌دونه چه بلايي سرم بياره. از خواب پريدم و ديدم…”

لینک داستان

لینک صوتی داستان گدا 

می‌­دانم تابستان تمام شده، اما داستان ترجمه این هفته که طنز هم هست هنوز لذت خودش را دارد. داستان «تابستان، یک روز بعدازظهر…» از ارسکین کالدول، ترجمه احمد شاملو است. کالدول نویسنده آمریکایی که ویلیام فاکنر او را یکی از 5 رمان‌­نویس بزرگ آمریکا می­‌خواند، در این داستان از فقر و زندگی روستاییان جنوب آمریکا، روابط سیاه­‌پوست­‌ها و سفیدپوست‌­ها، سکس و خشونت با زبان طنز گروتسک‌وار می­‌گوید. فضای داستان خیلی بامزه و جالب است. این قسمت از آن را بخوانید، خودتان دستتان می­‌آید :

«آق ویک! دلم می‌خواد بذاری راجع به ویلی خانوم دوتا کلمه حرف بزنم … الان یه ساعته که ویلی خانوم گرفته بالای پله‌ی بالایی نشسته، اون سفیدپوسته هم همون‌جور نگاش می‌کنه و چشم ازش ورنمی‌­داره… اگه من جای تو بودم، فوری به ویلی خانوم می‌گفتم پاشه بره یه‌ جهنم دیگه بشینه… آخه، ویلی خانوم از قضا امروز اون زیر میرا هم هیچی نپوشیده.»

لینک داستان 

ادگار آلن­‌پو که نیاز به معرفی ندارد.  آلن‌­پو را به نویسنده گوتیک و ژانر وحشت و با خیال­‌پردازی‌­هایش می‌شناسند. داستان زبان اصلی این هفته بر خط داستان، “metzengestein” است. فضای داستان مثل اغلب داستان­‌های آلن­‌پو تیره و تار است. داستان درباره اختلاف دو خاندان اشرافی بر سر یک نظریه خرافی (به اعتقاد آلن­‌پو ) است، نظریه تناسخ! در واقع یک پیش‌گویی قدیمی تخم این کینه را بین این دو خانواده انداخته است.  لینک داستان در این‌جا گذاشته ­شده­ است و این هم بخش کوتاهی از ترجمه داستان:

«چشمانش که تا چند لحظه پیش دیده نمی‌شد، اکنون حالتی نیرومند و انسان‌نما به خود گرفته بود و با برقی ملتهب می‌درخشید. لب‌های از هم باز شده‌اش، دندان‌های نفرت‌انگیزش را که از سر خشم به هم ساییده می‌شد، نمایان می‌کرد. بارون در حالی که از شدت وحشت مبهوت مانده بود، تلوتلوخوران به طرف در رفت.”

 لینک داستان

این هفته سه داستان متفاوت معرفی کردم؛ رئالیسم جادویی غلامحسین ساعدی، رئالیسم اجتماعی کالدول و در نهایت یک داستان تیره و تار و خیال انگیز از آلن‌­پو. سلیقه‌ی شما به کدام نزدیک­تر است؟

نیلوفر شاندیز
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها
neda
10 سال قبل

ادگار الن پو