
سه داستان درباره مرگ
بیاغراق میتوان گفت بیشتر نویسندهها درباره مرگ نوشتهاند. داستانهایی شامل ترس از مرگ، توصیف آن، تجسم و تخیل آن و حتی در ستایش آن. دغدغه کشف این راز هیچوقت دست از سر انسان بر نمیدارد. هر سه داستان این هفته به مرگ میپردازند.
تاکنون به این فکر کردهاید که چه میشد اگر یک نفر به خاطر شما خودکشی میکرد؟ در حالی که شما حتی به یاد نمیآورید او را کجا دیدهاید. شخصیت قهرمان داستان «وقتی کسی باور نمیکند.» نوشته فرامرز دهگان در این موقعیت قرار گرفته است. این داستان، در سایت عقربه منتشر شده و در وبلاگ دو هفته اخیر هم داستان برتر هفته انتخاب شده است. داستان علاوه بر گزارش یک مرگ که به خودی خود، پر از ابهام و تعلیق است، به اعترافات ذهن بیمار شخصیت اصلی داستان میپردازد و گریزی از واقعیت به تخیل او میزند. داستان پیچ در پیچ و جذاب و روابط شخصیتها در آن پر رمز و راز و عجیب است. مثل خواهر و برادر داستان که کاملا از حالت کلیشهای درآمدهاند. بخشی از داستان را بخوانیم:
«خب حالا این آدم چرا باید خودشو بکشه ؟ اصلا ً هم که بکشه چه ربطی به تو داره ؟ گیرم که یک بار هم تو رو استاد خطاب کرده و تو هم جوری نگاش کردی یعنی که “هنوزم خیلی برای تو پیر نیستم عزیزم . پس همون فرهاد. باشه؟” مسخره است . واقعا ً مسخرهست . چی باید بگم ؟ چی باید بنویسم ؟ باور که نمی کنن.»
داستان «برادر مردهام به آمریکا میآید.» نوشته الکساندر گودن، ترجمه مرتضی معدنیثانی ، داستانی است سراسر غم، از یک خانواده درگیر جنگ که از پدر دور افتادهاند. در همان سالهای نبود پدر، یکی از پسرهای خانواده میمیرد . پدر تا سالها چیزی نمیداند، تا اینکه خانواده دوباره دور هم جمع میشوند. تاثیر مرگ آن پسر روی پدر و یکی دیگر از پسرها بسیار عمیق و تلخ است. میتوان گفت نویسنده داستان را در مذمت جنگ نوشته است. این داستان در سایت بوطیقا منتشر شده و این هم قسمتی از داستان است:
«بعدش به من گفتند طوری در مرگ برادرم گریه کردهام که انگار دنیا روی سرم خراب شده است و من باور کردم . همچنین گفتند که پیراهن پاره کردهام و سرم را به در و دیوار خانه کوبیدهام و من باز باور کردم. اما وقتی گفتند که رنج و غصه این مرگ هم میگذرد و دلم مثل مزارع پهناور اوکراین که پس از برداشت مابقی محصول غلَه پاک میشوند، صاف و تمیز میشود ساکت ماندم … »
داستان انگلیسی این هفته ،The brief History of the dead نوشته کوین بروکمایر است. شاید بزرگترین سوالی که ذهن انسان را درگیر کرده است، دنیای بعد از مرگ باشد و فقط از کسانی که آن را دیدهاند میتوان حقیقت را پرسید. داستان روایت کسانی است که از چگونگی مرگشان میگویند. مرگهای متنوع و با جزئیات بسیار و منحصر به فرد. جالبترین قسمت داستان، جایی است که نویسنده از شهر مردگان مینویسد. شهری که قوانینش مثل همین دنیاست با یک تفاوت بزرگ. برای دوستانی که به خواندن ترجمه داستان علاقه دارند لینک ترجمه شده را هم گذاشتهام.
انتخاب توصیف یک صحنه ماندگار از مرگ برایم دشوار بود، صحنهای که عمیق و تاثیرگذار باشد. فکر میکنم قسمتی از کتاب ژان کریستف نوشته رومن رولان این ویژگی را داشته باشد. شاید شما هم با من موافق باشید.
«از آستانه در نیمه باز مراقب چهره دردمندی بود که روی پشتی افتاده و از فشار بیرحمانهای که حنجرهاش را در چنگ میگرفت، خفه میشد . . . چهرهای که هر آن تکیدهتر میگشت . . . وجودی که نیستی مانند تلمبهای آن را میمکید، فرو میرفت . . . آن خرخر جانگزا و آن تنفس ماشینوار، شبیه به حباب که در سطح آب میترکد، نفسهای آخرین تنی که به اصرار میخواهد زنده بماند و حال آن که روح دیگر رفته است. پس از آن سر به کنار پشتی لغزید و همه چیز خاموش گشت.»
لینک داستان ” وقتی کسی باور نمی کند
لینک داستان ” برادر مرده ام به آمریکا می آید “
لینک داستان The brief History of the dead
لینک داستان تاریخچه مختصر مردگان