
سریال castle؛ جنایت با طمع کمدی و رومانس
ریچارد ادگار کسل (Richard Edgar Castle) نویسنده داستانهای جنایی برای ادای برخی توضیحات توسط بازرس کیت بکت (Kate Beckett) به بخش پلیس جنایی منهتن احضار میشود. قاتلی سریالی قربانیان خود را براساس قتلهای داستانهای کسل میکشد. در ابتدا بازرس به کسل مشکوک میشود، اما کسل میتواند خودش را از اتهامات تبرئه کند و به بازرس کمک میکند تا قاتل دستگیر شود. کسل که از شخصیت بازرس بکت خوشش آمده و برای پیدا کردن سوژه برای داستانهای جدیدش به کمک شهردار، دوست صمیمیاش، مجوز حضور در بخش جنایی و شرکت در پروندههای قتل را میگیرد و این شروع همکاری و رابطه طولانی خانم بازرس کیت بکت و آقای نویسنده ریچارد کسل است.
اندرو مارلو (Androw Marlow) تا قبل از خلق سریال castle وارد فضای تلویزیون نشده بود. تجربه او خلاصه میشود در نوشتن فیلمنامههای فیلمهای هواپیمای ریاستجمهوری (Air Force One, 1997) ، پایان روزها (End Of Days, 1999) و مرد نامرئی (Hollow Man. 2000) . مارلو سریال کسل را در سال 2009 به تهیهکنندگی شبکه ABC (American Boardcasting Company) آغاز کرد و تاکنون 6 فصل از آن پخش شده است. شبکه ABC سریالهای خوبی مانند Lost ، Modern Family ، Scandal و Grey’s Anatomy را تولید کرده است. Castle سریالی جنایی است که گاهی اوقات بار رومانس و کمدی در آن از جنایت بیشتر میشود .
ریچارد کسل با ورود به بخش جنایی به تدریج عاشق بازرس کیت بکت میشود، اما با توجه به اینکه ممکن است او را از دایره جنایی بیرون کنند و رفتار رسمی بکت، جرات ابراز علاقه کردن به او را ندارد. کسل برای نزدیک شدن به بکت قهرمانی تخیلی بر اساس شخصیت بکت به نام نیکی هیت (Nikki Heat) برای داستانهایش خلق می کند. البته باید سریال را ببینید تا آخر و عاقبت رابطه عاشقانه میان این دو شخصیت را متوجه شوید. هر قسمت از سریال ماجرای یک قتل است که کسل و بکت به کمک 2 مامور پلیس دیگر، اسپوزیتو و رایان، آن را حل میکنند. این دو در کنار ماجراهای قتل روزمره، داستان قتل مادر بکت را که در گذشته اتفاق افتاده پیگیری میکنند.
قدرت سریال castle به خاطر درهم آمیختگی ژانرهاست، مارلو به خوبی توانسته است ژانرهای جنایی ، کمدی و رمانس را با هم مخلوط و معجونی همهپسند فراهم کند. ماجراهای قتل بسیار خوب طراحی شدهاند، نه آنقدر پیچیده که برای حل آن به شرلوک هولمز احتیاجی باشد و نه آنقدر ساده که شما با اولین حدس بتوانید قاتل را پیدا کنید. قاتلین انسانهایی مرموز با طراحیهای پیچیده نیستند، آنها آدمهای عادی با انگیزههای عادی هستند که بکت و کسل با کمک هوش خود و ابزار پلیسی آنها را دستگیر میکنند.
جذابترین عنصر سریال شخصیت ریچارد کسل با بازی زیبای نیتون فیلیون (Nathan Fillion) است، او بار کمدی و رمانس داستان را به دوش میکشد. ریچارد کسل جنایینویسی است که کودک درونش هنوز بیدار است و به همین دلیل او از هر دلیل کوچکی برای شاد زیستن کمک میگیرد. کسل شخصیت بذلهگویی دارد و همین شخصیت شوخ و سادهاندیش او در تقابل با شخصیت خشک و رسمی بازرس کیت بکت لحظات زیبایی را خلق میکند. زمانی که قتلی اتفاق میافتد، کسل فانتزیترین حالت ممکن را در نظر میگیرد. او همیشه سعی میکند نیروهای فرامادی را در هر قتلی دخیل ببیند، اما بکت هیچوقت به اعتقادات کسل توجهی نمیکند و همیشه به دنبال انگیزهها و قاتلین میان انسانهای عادی است و با تاسف باید بگوییم همیشه حق با اوست. کسل 3 بار ازدواج کرده و سه بار طلاق گرفته است و از ازدواج اولش دختری به نام آلکسیس دارد. او به همراه آلکس و مادرش که بازیگر تئاتر است، زندگی میکند. نیتون فیلیون بازیگر اصلی سریال موفق فایرفلای (Firefly) بود که بعد از 1 فصل به دلایل نامعلومی لغو شد.
از نکات جالب و عجیب در مورد سریال Castle این است که خالق آن اندرو مارلو به کمک شبکه ABC و با استفاده از محبوبیت سریالش اقدام به چاپ کتابهایی در دنیای واقعی با نام مستعار ریچارد کسل میکند و جالبتر اینکه این کتابها با موفقیت مواجه شده و از فروش بالایی برخورد هستند. تعداد زیادی از کتابهایی که در سریال از آنها نام برده میشود و براساس شخصیت کیت بکت نوشتهشدهاند ، مانند امواج هیت (Heat Wave) ، نیکی برهنه (Naked Heat) و هیت برمیخیزد (Heat Rises) در کتابفروشیها در دسترس علاقمندان قرار دارند.
لینک نقد سریال در سانفرانسیسکو کرونیکل
صفحهی سریال در سایت متاکریتیک
لینک پرفروشترین رمانهای هفته در نیویورک تایمز
صفحه فروش کتابهای ریچارد کسل در سایت آمازون
از اولین نفراتی بود که در خرداد سال 1359 در تبریز به دنیا اومد. سه چهار روز بعد کلا با خانواده به تهران نقل مکان کردن، برای همینه که وقتی ازش می پرسن کجایی هستی به استناد شناسنامه خودش و باباش می گه تهرانی. هفت سال بعد به تبریز برگشت و سه سالی رو اونجا بود و دوباره برگشت به شهر آرزوها، تهران. از یازده سالگی تو شرق تهران ساکن شد و همیشه خودش رو یه شرقی اصیل می دونه. وقتی که برادر و خواهرش به مدرسه تیزهوشان رفتن، برای اینکه تنوعی در خونه ایجاد کنه به دبیرستان نمونه مردمی دانشمند نارمک رفت و درس نخوند و چقدر بهش خوش گذشت.
تو کنکور سال 77 افتاد وسط دعوای نظام جدید و قدیم و فن آخر استاد رو اجرا کرد و اصلا برای کنکور درس نخوند و رفت دانشگاه آزاد تهران جنوب که مهندسی صنایع- برنامهریزی و تحلیل سیستمها بخونه. رشتهای که یه کامیون باید اسمشو بکشه و بین بچههای فنی معروفه به “ادبیات فنی” یا “اقیانوسی به عمق یه انگشت”. سال 82 که فارغالتحصیل شد، بعد از تسویه حساب با دانشگاه یه ضرب رفت تو پستخونه و برای سربازی مدارکش رو پست کرد که به سرعت خودشو برای خدمت زیر پرچم معرفی کنه. خوبی پدر نظامی داشتن اینه که در زمان تقسیم دیگه نگران رفتن به شهر دور نیستی، چون تو تقسیم ازت میپرسن “شرق تهران یا غرب؟”
شاید همین که از خونه تا محل خدمتش یه ربع راه بود و بیکاری تو محل خدمتش، باعث شد بزنه به سرش و بخواد سینما بخونه. آخرای خدمت شروع کرد درس خوندن برای کنکور و وقتی از زیر پرچم بیرون اومد، کنکور قبول شد و وارد دانشکده سینماتئاتر دانشگاه هنر شد، اونم رشته سینما (آخه آدم عاقل سینما میخونه!!؟) اون موقع فکر میکرد برای وارد شدن به سینما 4 راه وجود داره: پول، پارتی، آویزون شدن و تحصیلات. بعد از فارغالتحصیلی فهمید 3 راه بیشتر وجود نداره. گفت من میخوام کارگردان بشم و با دستیاری شروع کرد، اما نفهمید چجوری سر از مدیرتولیدی دراورد. حالا چجوری این مدیرتولید بعضی وقتها دست به کیبورد می شه خدا می دونه