قرار است هر هفته داستانهای منتشر شده در سایتها و وبلاگها را مرور کنیم. لینک داستان مربوطه را هم در اختیارتان قرار دهیم تا فقط با یک کلیک، خیلی راحت، داستان را بخوانید . طی هفتهی گذشته، و با مرور سایتهای مختلف، چشمم به این پنج داستان افتاد، که به نظرم آمد یک سر و گردن از بقیه بالاتر هستند.
داستان «آمدم بخندم» نوشتهی «ابوالفضل آزاد»، داستان چند جوان و یا شاید نوجوان است که در حال تماشای یک خانم هستند و یکی از این پسرها، از ملاقاتش با زن میگوید. همین سوژه به خودی خود، هم فال است و هم تماشا! تازه، شاید جنبهی آموزشی هم داشته باشد و چه بسا برای خیلیها نوستالژیک هم باشد. پایان غافلگیرکنندهی داستان، باعث شد از خواندنش پشیمان نشوم. نویسندهی داستان را در زمستان ۹۱ نوشته، اما متاسفانه سایت از تاریخ ارسال داستان چیزی نگفته؛ ما هم فرض را بر این میگیریم که همین اواخر منتشر شده است.
این هم بخشی از داستان است،:«درست بگو ببینم… دقیقا چی گفت… چه موقع …کجا؟ امکان نداره. فکرشو که میکنم، با اون اندام و بدن بینقص میزون، جوجه خروسی پیشش. قورتت میده. حالا کجا باهم حرف زدید؟ امین گفت : ساعت پنج. اما با هم حرف نزدیم.»
لینک داستان آمدم بخندم: لینک 1
داستان دیگری در سایت روزنامهی شرق خواندم به نام «اولین پیروزی آقای بیک» نوشتهی «احمد غلامی». راوی اول شخص داستان از آقای بیک، همسایهشان میگوید. مردی که نه خل است و نه دیوانه، یک چیزی است میان این دو، البته محبوب هم هست. انتخابات ریاست جمهوری در ایران، از آن اشارههای تاریخی است که نویسنده میتواند برای جذب مخاطبش از آن استفاده کند. اگر اصلاح طلب هستید و هنوز از حال و هوای دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی کیف میکنید، این داستان میتواند برایتان جالب باشد. گرچه مشمولین سربازی هم میتوانند از چارهای که راوی جلو پایشان میگذارد سود ببرند. شاید با کمی دقت، به شباهتهای این شخصیتها با زندگی خودمان پی ببریم.
این بخشی از داستان است:«سال 76 وقتی ناطقنوری و محمد خاتمی با هم برای صندلی ریاستجمهوری رقابت میکردند، آقابِیک رفت، قلممو و رنگ خرید و روی دیوار سیمانی گاراژ سر خیابان نوشت رای من سید محمد خاتمی؛ هر کس نوشتهاش را میدید میزد زیر خنده و او را دست میانداخت.»
این هم لینک داستان : لینک 2
در ویژهنامهی شبهای تابستان که در وبلاگ داستان نامه منتشر شده، داستان «نوبت کیه؟» نوشتهی «نازنین جودت» نظرم را جلب کرد. این ویژهنامه مخصوص روزهای طولانی تابستان است، به یاد ایام کودکی و قصههایی که میشنیدیم. موضوع خیانت از آن موضوعات دستمالی شدهای است که هیچوقت هم جذابیتاش را از دست نمیدهد. حالا هر چقدر این موضوع ملموستر و راحتتر صورت بگیرد، مخاطب حظِ بیشتری میبرد. نازنین جودت هم با استفاده از همین سوژهی پرطرفدار، و یک بچهی پُرحرف توانست منِ خواننده را قانع کند. باز هم میگویم خیانت از آن سوژههایی است که تابستان و زمستان ندارد، همیشه خواننده دارد.
لینک داستان : لینک 3
احتمالا همه با مجلهی داستان ماه همشهری آشنایی دارید. یکی از داستانهایی که در شمارهی تیر ماه مجله چاپ شده بود، «نزدیکیهای دی ماه» نوشتهی «بیتا شاد بخت» است. این هم سبکی است! اگر دنبال داستانی هستید که اتفاق خاصی در آن نمیافتد، پیگیر اخبار پایانِ دنیا و مسائلی از این دست هم هستید؛ و در نهایت گرایشی هم به فلسفه دارید، احتمالا از این داستان لذت میبرید. رگ و ریشهی فلسفی این داستان، در شکل و شمایل پسر بچهای نمایان شده که مدعی است با همکلاسیهایش ثابت کردهاند دنیا به پایان رسیده، آن هم در دی ماه! این داستان در شمارهی ۲۵ مجله داستان همشهری چاپ شده، و حالا هم در این سایت در دسترس است.
این هم قسمتی از داستان:«موقع حرف زدن، قیافهی جدی به خودش میگیرد و از این در و آن در مثال میآورد. بعد مکث میکند و دستش را روی یک چشمش میگذارد و نگاهی به خانمجان میاندازد و یک طورِ خندهداری میگوید: «همهچیز داره نابود میشه».
لینک داستان : لینک 4
و در آخر با مرور سایت بوطیقا، به داستان «اینجا خونهی جهان آرا نیست آقا» نوشتهی «امیر پورمختار» برخوردم. جنگ و باز هم جنگ! فکر میکنم هنوز هستند کسانی که به خواندن یک داستان کوتاه که شخصیت اصلیاش، یک بازماندهی جنگ است، تمایل داشته باشند. من این داستان را دوست داشتم؛ چون به نظرم آمد چیزی جدا از زندگی روزمره نیست، در واقع همه چیز جاری است و واقعی. آدمهایی که میشناسیمشان، خانهای که در آن زندگی کردهایم و … . این داستان را میتوانید در سایت بوطیقا بخوانید.
این قسمتی از داستان است: «دخترک ناخنش توی دهانش بود. مرد پالتوپوش پاکتهای خرید را گذاشت روی میز سنگی آشپزخانه. آنیکی چترش را باز کرد و نشست جلوی دخترک که لبهاش توی هم بود و زل زده بود به او. دخترک میلهی چتر را با انگشتهای نازک و لاغرش گرفت و مرد آن را رها کرد.»
لینک داستان : لینک 5
خواندن این داستانها در طول هفته، سرگرمی و تجربهی خوبی خواهد بود. باشد که هر هفته تازههای داستان را اینجا با هم بخوانیم.
آقا خیلی حال داد.مخصوصن برای ما که کلن تنبلیم.فقط اینکه لینک 5 رمز ورود میخاد و لینک سه هم برای خوندنش میگه یه گزینه رو کلیک کنید که حدقل کامپیوتر من نداره…من عاجزانه درخاست دارم که رسیدگی کنید…
متشکرم دوست گرامی . لینک سوم را باز کنید در توضیحات ویژه نامه ، چگونگی دریافت آن توضیح داده شده است .در مورد لینک پنجم پیشنهاد می کنم از طریق صفحه ی اصلی وبلاگ بوطیقا متن را باز کنید. امیدوارم مشکل حل بشه .