تحلیل ساختار فیلم دربند ـ بخش دوم

۲۲ مهر ۱۳۹۲ | ۰:۰۴
زمان مورد نیاز برای مطالعه: 5 دقیقه

این یادداشت دو بخش است. بخش اول تحلیلی است آمیخته به تحسین  که دیروز در شبگار منتشر شد و در این‌جا می‌­توانید بخوانیدش. بخش دوم ـ متن حاضر ـ بیان ضعف­‌های ساختاری دربند است. دربند فیلم پرویز شهبازی است که در جشنواره فجر سال 91 مورد تحسین بود و جوایزی را هم برد. متن حاضر داستان فیلم را افشا می­‌کند و کم و بیش تخصصی است. شاید خواندنش کسالت‌بار باشد. نقد مختصرتر و بدون آشکار کردن داستان را این‌جا بخوانید. و اما بخش دوم تحلیل ساختار دربند:

دربند در کنار محاسنش، معایبی نیز دارد. متاسفانه این عیوب آن‌قدر درشت هستند و آن‌قدر جهان دراماتیک دربند را لرزان می­‌کنند که اعطای صفت رئالیستی ـ اجتماعی به دربند کمی سخت می‌­شود. شاید کسی با نفس این صفت، و اعطا شدن یا نشدنش به دربند مشکل داشته باشد. منظور من معنای سفت و سخت این صفت نیست؛ درباره‌­ی کلیت فیلم حرف می‌­زنم.

در هر حال اولین ایراد فیلم پاسخ ندادن به سوالات است. پس از تمام شدن فیلم شما چیز دندان‌گیری از هیچ‌یک از شخصیت­‌های فیلم نمی‌­دانید. انگار یک نفر در تاکسی ماجرایی را خلاصه برایتان تعریف کرده است. پیشینه شخصیت­‌ها را که کلا فراموش کنید. هیچ پس‌زمینه‌­ای از هیچ‌کس نداریم. خانواده­، تبار؛ هدف، انگیزه، هیچ در هیچ. شخصیت سحر که هیچ توضیحی؛ توجیهی؛ هیچ چیزی ندارد. ما نمی‌­دانیم مبلغ این سفته­‌ها که ازش حرف می‌­زنند چقدر است(ظاهرا پانزده میلیون؟!). نمی‌­دانیم سحر قضیه سقط جنین را راست می­‌گوید یا نه؟ صحنه بازپرسی پایانی فیلم مشخص نیست به خاطر قضایای مالی است یا ماجرای خودکشی فرید؟ و موارد متعدد دیگری از این دست. حالا ممکن است بگویید این سوالات بی‌پاسخ ماندن‌شان اشکالی هم ندارد و در روایت فیلم اهمیت چندانی ندارند. واقعا مبلغ سفته­‌ها اهمیتی ندارد؟ پانزده میلیون سفته با صد میلیون فرق ندارد؟ آیا ما قرار است خیلی تیزهوش باشیم و از روی شواهد امر این مبلغ را حدس بزنیم؟ این‌که خانواده نازنین چرا به کمکش نمی‌آیند اهمیتی ندارد؟ تکلیف بقیه سوالات چیست؟

فیلم دربند - 22

فیلم همان‌طور که ساده از کنار سوالات اساسی می‌­گذرد؛ نکات اساسی را هم فراموش می­‌کند. نازنین یک دختر با تربیت سنتی است. روی حفظ حجابش اصرار دارد. صندلی عقب ماشین می‌­نشیند و … . اما همین بچه سنتی حاضر نیست هشتاد کیلومتر سفر تا خانه‌­اش را یک ترم تحمل کند و خانه می­‌گیرد. تازه مشکلات شدید مالی هم دارد و لنگ یکی دو میلیون پول است. خودتان حساب و کتاب کنید ببینید هشتاد کیلومتر رفت و آمد و هر دو هفته‌­ای یکی دو شب چتر خوابگاه شدن ساده‌تر است یا خانه گرفتن؟ در بزنگاه فیلم برای نازنین خوابگاه پیدا می‌­شود. نازنین یادش رفته بگوید رتبه برتر کنکور است. مسئول آموزش از سر محبت و دلسوزی(چرا؟!؟!) رفته آمار او را در آورده؛ یک‌جا هم برایش پیدا کرده و صبر هم کرده است!!  به محض این‌که وارد این مباحث بشویم ساختار مثلا پیچیده و دقیقی که شهبازی روی هم چیده است کم کم فرو می‌­ریزد. واقعا برای من جالب است که یک دختر با تربیت کاملا سنتی چطور می­­‌تواند آن‌قدر زود اعتماد کند و ساده؟ چطور می‌­تواند محیط خانه سحر را تحمل کند، حتی یک شب؟ او قبلا چنین مجامع دختر پسری را دیده است یا نه؟ و … و اما مهم‌­تر از تمام این‌ها.

برگ برنده دربند تنهایی نازنین است. نازنین تنهاست و مستقل من این را می‌پذیرم. اما این‌که خانواده نازنین بدون هیچ توضیحی؛ هیچ نقشی در کل این ماجرا پیدا نمی­‌کنند به نظر من خنده‌دار است. تا یک جایی قضیه قابل‌قبول است اما این‌که از خوابگاه و حراست تماسی با خانه گرفته نشود و این خانواده سنتی(ممکن است کسی بگوید از کجا می‌دانی سنتی هستند شاید نبودند؟ من هم می‌گویم درد من هم همین است.) دخالتی نکنند عجیب نیست؟ استقلال نازنین تا زندان هم کشیده می­‌شود؟ یعنی حتی دم در زندان هم حاضر نیست به پدرش زنگ بزند؟ هرچقدر هم این پدر بی­‌توجه باشد؟ شهبازی یک صحنه نازنین را روی پشت‌بام در حال تلفن زدن به خانواده‌­اش نشان می­‌دهد. اما هیچ جوابی از جانب آن‌ها نیست. بالاخره این خانواده‌­ای که یک دخترشان المپیادی است و یک دخترشان رتبه 15 کنکور تجربی و آن‌قدر هم مرتب و با تربیت؛ حاضر نیستند برای نجات دخترشان از زندان به تهران بیایند؟ جواب احتمالی این است: خب همچین خانواده‌­ای هستند! و ما چاره‌­ای جز پذیرش نداریم.

نکته آخر این‌که ساختار دربند درست انتخاب نشده است. ما یک نیمه خالی از ماجرا داریم. یعنی تا لحظه‌ی بازداشت سحر هیچ خبر خاصی توی فیلم نیست. همه گپ می‌­زنند و می‌­خندند. یک خونریزی می‌­بینیم که علتش روشن نیست و یک سری تلاش نافرجام از طرف نازنین برای کار. قطراتی باران هم می‌­بارد اما رگبار از نیمه فیلم شروع می‌­شود. مسئله این است که در تمام این مدت که ما این امور ساده را می‌­دیدیم ماجراهای پیچیده‌­ای در حال وقوع بوده که از چند و چون‌شان بی‌خبر بودیم. ما تماشاچیان حال کسی را داریم که صدای باران را از کانال کولر می­‌شنود و ناگهان زیر رگبار پرتاب می­‌شود. شهبازی معلوم نیست چرا به جای مسائل اصلی دل و جگر خوردن را به ما نشان می‌­دهد؟

ساختاری که از وسط به دو نیم می‌­شود مبتنی بر یک فاجعه غیرقابل پیش­‌بینی است نه یک توطئه­ بلند‌مدت و در جریان. درباره الی؛ اتاق پسر؛ و بسیاری فیلم­‌های دیگر را می‌­شود مثال زد. در تمام چهل و پنج دقیقه‌ی اول سحر و فرید و زارعی درگیر ماجرا بودند ولی ما چنگ‌زدن سحر به نازنین را تماشا می‌­کردیم. ما در واقع نیمی از فیلم از تماشای شرور اصلی محروم بودیم در حالی که او کنش‌­های مهمی را اجرا می­‌کرده است. گرچه من درک می­‌کنم شهبازی چرا داستان سحر و زارعی را نمایش نداده است (نمی­‌خواسته جایگاه نازنین به عنوان قهرمان تضعیف شود.) اما در هر حال این مسئله ضعفی است برای دربند.

دو نکته حاشیه‌­ای یکی این‌که حرف­‌های خود شهبازی در مورد دربند و روش فیلمسازی­‌اش نیاز به نقد جداگانه دارد؛ و دوم این‌که بوردول یا همسرش یا هردو صد کلمه‌­ای در مورد دربند نوشته­‌اند که این‌جا می‌­توانید بخوانید. کمی مفصل شد. خسته نباشید.

 

کارشناس فیلمنامه نویسی و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و دانشجوی دکترای پژوهش هنر در دانشگاه تربیت مدرس. فیلمنامه نویس، و نویسنده رمان های سیاسیا در شهرمارمولک ها، ماجرای خونزاد و ماجرای کفترکش و منتقد و نویسنده در مجله شبگار
امین حسینیون
0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه‌ها