این یادداشت دو بخش است. بخش اول تحلیلی است آمیخته به تحسین که دیروز در شبگار منتشر شد و در اینجا میتوانید بخوانیدش. بخش دوم ـ متن حاضر ـ بیان ضعفهای ساختاری دربند است. دربند فیلم پرویز شهبازی است که در جشنواره فجر سال 91 مورد تحسین بود و جوایزی را هم برد. متن حاضر داستان فیلم را افشا میکند و کم و بیش تخصصی است. شاید خواندنش کسالتبار باشد. نقد مختصرتر و بدون آشکار کردن داستان را اینجا بخوانید. و اما بخش دوم تحلیل ساختار دربند:
دربند در کنار محاسنش، معایبی نیز دارد. متاسفانه این عیوب آنقدر درشت هستند و آنقدر جهان دراماتیک دربند را لرزان میکنند که اعطای صفت رئالیستی ـ اجتماعی به دربند کمی سخت میشود. شاید کسی با نفس این صفت، و اعطا شدن یا نشدنش به دربند مشکل داشته باشد. منظور من معنای سفت و سخت این صفت نیست؛ دربارهی کلیت فیلم حرف میزنم.
در هر حال اولین ایراد فیلم پاسخ ندادن به سوالات است. پس از تمام شدن فیلم شما چیز دندانگیری از هیچیک از شخصیتهای فیلم نمیدانید. انگار یک نفر در تاکسی ماجرایی را خلاصه برایتان تعریف کرده است. پیشینه شخصیتها را که کلا فراموش کنید. هیچ پسزمینهای از هیچکس نداریم. خانواده، تبار؛ هدف، انگیزه، هیچ در هیچ. شخصیت سحر که هیچ توضیحی؛ توجیهی؛ هیچ چیزی ندارد. ما نمیدانیم مبلغ این سفتهها که ازش حرف میزنند چقدر است(ظاهرا پانزده میلیون؟!). نمیدانیم سحر قضیه سقط جنین را راست میگوید یا نه؟ صحنه بازپرسی پایانی فیلم مشخص نیست به خاطر قضایای مالی است یا ماجرای خودکشی فرید؟ و موارد متعدد دیگری از این دست. حالا ممکن است بگویید این سوالات بیپاسخ ماندنشان اشکالی هم ندارد و در روایت فیلم اهمیت چندانی ندارند. واقعا مبلغ سفتهها اهمیتی ندارد؟ پانزده میلیون سفته با صد میلیون فرق ندارد؟ آیا ما قرار است خیلی تیزهوش باشیم و از روی شواهد امر این مبلغ را حدس بزنیم؟ اینکه خانواده نازنین چرا به کمکش نمیآیند اهمیتی ندارد؟ تکلیف بقیه سوالات چیست؟
فیلم همانطور که ساده از کنار سوالات اساسی میگذرد؛ نکات اساسی را هم فراموش میکند. نازنین یک دختر با تربیت سنتی است. روی حفظ حجابش اصرار دارد. صندلی عقب ماشین مینشیند و … . اما همین بچه سنتی حاضر نیست هشتاد کیلومتر سفر تا خانهاش را یک ترم تحمل کند و خانه میگیرد. تازه مشکلات شدید مالی هم دارد و لنگ یکی دو میلیون پول است. خودتان حساب و کتاب کنید ببینید هشتاد کیلومتر رفت و آمد و هر دو هفتهای یکی دو شب چتر خوابگاه شدن سادهتر است یا خانه گرفتن؟ در بزنگاه فیلم برای نازنین خوابگاه پیدا میشود. نازنین یادش رفته بگوید رتبه برتر کنکور است. مسئول آموزش از سر محبت و دلسوزی(چرا؟!؟!) رفته آمار او را در آورده؛ یکجا هم برایش پیدا کرده و صبر هم کرده است!! به محض اینکه وارد این مباحث بشویم ساختار مثلا پیچیده و دقیقی که شهبازی روی هم چیده است کم کم فرو میریزد. واقعا برای من جالب است که یک دختر با تربیت کاملا سنتی چطور میتواند آنقدر زود اعتماد کند و ساده؟ چطور میتواند محیط خانه سحر را تحمل کند، حتی یک شب؟ او قبلا چنین مجامع دختر پسری را دیده است یا نه؟ و … و اما مهمتر از تمام اینها.
برگ برنده دربند تنهایی نازنین است. نازنین تنهاست و مستقل من این را میپذیرم. اما اینکه خانواده نازنین بدون هیچ توضیحی؛ هیچ نقشی در کل این ماجرا پیدا نمیکنند به نظر من خندهدار است. تا یک جایی قضیه قابلقبول است اما اینکه از خوابگاه و حراست تماسی با خانه گرفته نشود و این خانواده سنتی(ممکن است کسی بگوید از کجا میدانی سنتی هستند شاید نبودند؟ من هم میگویم درد من هم همین است.) دخالتی نکنند عجیب نیست؟ استقلال نازنین تا زندان هم کشیده میشود؟ یعنی حتی دم در زندان هم حاضر نیست به پدرش زنگ بزند؟ هرچقدر هم این پدر بیتوجه باشد؟ شهبازی یک صحنه نازنین را روی پشتبام در حال تلفن زدن به خانوادهاش نشان میدهد. اما هیچ جوابی از جانب آنها نیست. بالاخره این خانوادهای که یک دخترشان المپیادی است و یک دخترشان رتبه 15 کنکور تجربی و آنقدر هم مرتب و با تربیت؛ حاضر نیستند برای نجات دخترشان از زندان به تهران بیایند؟ جواب احتمالی این است: خب همچین خانوادهای هستند! و ما چارهای جز پذیرش نداریم.
نکته آخر اینکه ساختار دربند درست انتخاب نشده است. ما یک نیمه خالی از ماجرا داریم. یعنی تا لحظهی بازداشت سحر هیچ خبر خاصی توی فیلم نیست. همه گپ میزنند و میخندند. یک خونریزی میبینیم که علتش روشن نیست و یک سری تلاش نافرجام از طرف نازنین برای کار. قطراتی باران هم میبارد اما رگبار از نیمه فیلم شروع میشود. مسئله این است که در تمام این مدت که ما این امور ساده را میدیدیم ماجراهای پیچیدهای در حال وقوع بوده که از چند و چونشان بیخبر بودیم. ما تماشاچیان حال کسی را داریم که صدای باران را از کانال کولر میشنود و ناگهان زیر رگبار پرتاب میشود. شهبازی معلوم نیست چرا به جای مسائل اصلی دل و جگر خوردن را به ما نشان میدهد؟
ساختاری که از وسط به دو نیم میشود مبتنی بر یک فاجعه غیرقابل پیشبینی است نه یک توطئه بلندمدت و در جریان. درباره الی؛ اتاق پسر؛ و بسیاری فیلمهای دیگر را میشود مثال زد. در تمام چهل و پنج دقیقهی اول سحر و فرید و زارعی درگیر ماجرا بودند ولی ما چنگزدن سحر به نازنین را تماشا میکردیم. ما در واقع نیمی از فیلم از تماشای شرور اصلی محروم بودیم در حالی که او کنشهای مهمی را اجرا میکرده است. گرچه من درک میکنم شهبازی چرا داستان سحر و زارعی را نمایش نداده است (نمیخواسته جایگاه نازنین به عنوان قهرمان تضعیف شود.) اما در هر حال این مسئله ضعفی است برای دربند.
دو نکته حاشیهای یکی اینکه حرفهای خود شهبازی در مورد دربند و روش فیلمسازیاش نیاز به نقد جداگانه دارد؛ و دوم اینکه بوردول یا همسرش یا هردو صد کلمهای در مورد دربند نوشتهاند که اینجا میتوانید بخوانید. کمی مفصل شد. خسته نباشید.