اول مرد وارد شد و پشت سرش زن. مرد چهارشانه و بلند قد بود؛ کت و شلوار تیرهای به تن و ریش نامرتبی داشت. وسط پیشانیاش لکه تیرهرنگی بود؛ جای مُهر. همانطور که تسبیحش را میچرخاند بدون آنکه سرش را بالا بیاورد و با کسی چشم تو چشم شود؛ حرف میزد. زن، چادر مشکی بر سر داشت؛ و دستکشهای مشکی پارچهای و نقابی روی صورتش؛ که تنها چشمان او را نشان میداد. چشمانش آرایشی نداشتند که هیچ، حسی را هم منتقل نمیکردند. او هم به زمین نگاه میکرد و تقریبا همه کسانی که در سالن بودند با تعجب به آنها.
وقتی در یک مرکز شبانهروزی کار بکنی؛ باید آچار فرانسه هم باشی؛ چون نصفه شب هیچکس برای تعمیرات پایش را به آنجا نمیگذارد. من هم درگیر درست کردن یکی از دستگاهها بودم؛ خیلی هم چیزی سر در نمیآوردم ولی تلاشم قابل تحسین بود.
مرد به قسمت پذیرش نزدیک شد، همچنان به من و همکارم نگاه نمیکرد. زن دندان درد داشت. همان کارهای همیشگی انجام شد؛ تشکیل پرونده، پرداخت هزینه ویزیت، مشاوره قبل از درمان و غیره. مرد سرش را نزدیک کرد و با صدای آرامی پرسید: «دکترتون خانم هستن یا آقا؟» به این سوال عادت داشتیم. تقریبا هر دفعه هم سعی میکردم با خونسردی جواب بدهم اما نمیشد. حرصم میگرفت. خب برای شما که درد داری و نصفه شب آمدی؛ چه فرقی میکند دکتر زن باشد یا مرد؟ همکارم پیش دستی کرد و گفت:«آقای دکتر هستند.» مرد نگاهی به (مطمئن نیستم همسر، شاید خواهر، دختر یا مادرش بود، از پشت روبنده چیزی دیده نمیشد) انداخت. بعد نزدیک گوش زن؛ نجوا میکرد و یک چیزهایی به او میگفت. به زعم من این جور مواقع کنجکاوی اطرافیان بیشتر میشود. نگاه کردم، تقریبا همه بیماران منتظر در سالن، زیر چشمی به آن دو نگاه میکردند. فهمیدم که مشکل، مرد بودن دکتر ما است. از حرکات سر زن فهمیدم که او هم با این موضوع مشکل دارد. پروسه را از بَر بودم؛ مرد میآمد و میگفت دکتر زن کی میآید، فقط دارو بنویسید و ما بعدا میآییم. خودم را برای خطابهای که همیشه این موقعها در مذمت تبعیض جنسیتی در راستای جذب بیمار و آگاه سازی و خلاص شدن از درد دندان و … میگفتم، آماده کردم. اینکه دانشجوها، دختر و پسر، با هم سر یک کلاس مینشینند. از یک استاد مشترک درس میگیرند. هیچ فرقی بین آنها وجود ندارد. هر تفاوتی هست؛ فردی است. اما اینبار دستم در حنا ماند. زن و مرد منتظر ماندند تا نوبتشان شود. از آن طرف همکاران کنجکاو من، در مورد اینکه زن موقع معاینه نقابش را کنار خواهد زد حرف میزدند و اینکه او چه شکلی خواهد بود. حتی شنیدم که یکی از آنها گفت :«موقع معاینه بریم ببینیم چی میشه!»
با سیم توی دستم کلنجار میرفتم و بدم نمیآمد آن را بیرون بکشم و من حیث المجموع دستگاه را از کار بیاندازم، که زن و مرد بلند شدند تا به اتاق معاینه بروند. آقای دکتری که در آن شب شیفت بودند، جوان و تازه کار، اما شوخ و مردمدار بود. از آن دسته دکترها که مریض زود با آنها ارتباط برقرار میکند. به طور نامحسوس خودم را به آن اتاق رساندم؛ در حالی که هنوز با دستگاه درگیر بودم. هنگامی که زن روی صندلی دندانپزشکی دراز کشید، مرد تقریبا به صندلی چسبیده بود. دکتر شوخ ما، ماسکش را زد و به مرد اشاره کرد که یعنی لطفا آنطرفتر بایستید. مرد یک اپسیلون جا به جا شد. زن هیچکاری نمیکرد. وقتی دکتر دستکشاش را به دست کرد؛ زن هنوز روبندهاش را بالا نزده بود. دکتر با همان لحن همیشگیاش گفت:«دکتر اگه دکتر باشه؛ از روی چادر هم میتونه معاینه کنهها.» و خندید. زن روبندهاش را تا روی ابروهایش بالا زد. پوستش خیلی سفید بود. از آن سفیدهایی که بعضی میگویند شیر برنج؛ بعضی میگویند سفید برفی؛ من خودم میگویم سفیدِ مهتابی. چشمانش سرختر شده بود. لامصب درد دندان، از توی چشمها هم معلوم میشود. دهانش را باز کرد تا دکتر با آینه چک کند. من دستگاه را به برق زدم و دکمه را فشار دادم. انگار نه انگار! معاینهاش به 30 ثانیه نکشید. در پرونده بیمار چیزهایی نوشت و بعد شروع کرد:«دندون باید عصبکشی بشه، فقط هم این نیست، چند تا دندون دیگه هم دارن که خیلی کار داره، حالا اگه آمادگی دارین امشب کار اورژانسشو انجام بدیم.»
مردم میگویند دکتر زن نباشد چون زور ندارد! دندانپزشکی به زور بازو نیست. ابزار کار را راحت کردهاند. بعضیها میگویند مرد نباشد؛ راحت نیستیم. مگر نمیگویند دکترها مَحرَم هستند؟ دکتر جوان نباشد؛ چون بیتجربه است؛ مگر همه دکترها از اول پیر و باتجربه بودند؟ یادم میآید پیرزنی که میخواست دکترش را به خاطر اینکه شلوار جین میپوشید، عوض کند!
در حالی که دکتر جوان شاید به روزتر باشد. عدهای میگویند پیر نباشد، حواسش جمع نیست، این همه سال تجربه زیر سوال نمیرود ؟ هرکس سازی میزند و توقع دارد همه با آن برقصند. حالا فکرش را بکنید دکترها هم از همین حرفها میزدند؛ مثلا مریض پیر نباشد، پولدار باشد، تحصیلکرده باشد، چشم و ابرویش قشنگ باشد یا مثلا با توجه به آدرس بیمار او را قضاوت میکردند (این هم دیده شده البته) و از انجام کار برای مواردی جز این اجتناب میکردند؛ آیا سنگ روی سنگ بند میشد؟ آیا این با سوگند بقراط هماهنگی دارد؟
در این فاصله، زن روبندهاش را دوباره سرجایش برگرداند و بلند شد و پشت سر مرد ایستاد. دکتر و مرد تصمیمشان را گرفته بودند و رای به دارو نوشتن داده بودند. همان سناریوی همیشگی! فردا که خانم دکتر بیاید برمیگردیم.
دستگاه لعنتی درست بشو نبود. راستش درست کردن دستگاه کار من نبود؛ هر کاری را باید به متخصصش سپرد، فرقی نمیکند که آن متخصص زن باشد یا مرد.
حیف نیست عمر گرانو صرف این خاله زنک بازی می کنی؟!
واقعا داستانهاتون جذاب بود مرسی