اسلم(aslam)، کودکی که در 9 سالگی به بردگی گرفته شد و در 13 سالگی آزاد شد. در ادامه داستان زندگی او را میخوانید.
یادداشت ویراستار: گلوبال پست به دلیل قوانین هندوستان مبنی بر گمنام ماندن اقلیتهای آزاد شده، نام اسلم را تغییر داده است.
به نقل از دهلی نو ـ روز یازدهم نوامبر، اسلم ساعت 6 صبح بیدار شد؛ یک ربع بعد او در محل کارش یعنی کارخانهی نساجی بود. او شب قبل دیر به رختخواب رفته بود و به همین دلیل خوابآلود و کجخلق بود. اما چون فصل تعطیلات نزدیک بود، وظایف زیادی برای انجام دادن داشت و حق اعتراض هم نداشت.
کار او ملالتبار و در عین حال نیازمند دقت و ظرافت بود. وظیفهی او دوختن پولک بر روی لباسهای زنانه بود. در واقع همهی بچهها 16 ساعت در روز کار میکردند که فقط بتوانند ایام تعطیلات به مرخصی بروند. کار آنها شوخیبردار نبود و فقط به اندازهی نوشیدن چای و صرف نهار اجازهی استراحت داشتند.
قبل از ظهر و چند ساعت بعد از خوردن عدسی و نان به عنوان صبحانه بود که اسلم صدای فریاد رئیسش را از بیرون شنید:«بدوید، قایم شین، پلیسها دارن میان.» بچهها شروع به دویدن کردند. بعضی از آنها از آنجا خارج شدند و بعضی دیگر پشت قفسهها قایم شدند. اسلم دولا شد و به زیر میز رفت.
پسربچه میگوید:«قلبم به شدت میزد. نمیخواستم که پلیس من رو دستگیر کنه و بندازه تو زندان. وقتی اونا اومدن داخل، من داشتم گریه میکردم. دو نفرشون یونیفورم نپوشیده بودن و با مهربونی با من حرف میزدند اما میدونستم که من رو به زندان میبرن.»
در واقع آن روز پلیس به آنجا رفته بود تا بچهها را نجات دهد. کارمندانی هم از سازمان خیریهای که با جایزهی صلح نوبل تأسیس شده بود آنها را همراهی میکردند. این سازمان در طی 30 سال اخیر 80000 کودک را از چنگال بردهداری نوین نجات داده است.
البته بر طبق گزارشی از یک گروه استرالیایی فعال حقوق بشر که در تاریخ 17 نوامبر منتشر شده، این آمار همچون قطرهای در دریاست. بر اساس این گزارش هندوستان بیشترین جمعیت برده را در دنیا دارد: 14 میلیون و 300 هزار نفر. این گزارش بیان میدارد که زنها و کودکان به طرز ناعادلانهای تحت تأثیر بردهداری واقع شدهاند. و اینطور عنوان شده است که دولت توان مقابلهی درست با این وضعیت را ندارد.
اینکه اسلم از پلیس میترسیده و توقع داشته که او را دستگیر کنند، به وضوح نشانگر عملکرد نامناسب دولت است. آن روز اسلم و یازده کودک دیگر (بقیه فرار کردند) به دادسرا برده شدند و برای اولین بار بود که به درد و دلهای آنها گوش داده شد. داستان همه تقریبا مثل هم بود؛ فقط برخی جزئیات تفاوت داشت.
ساعت 9، یک برده
اسلم در یکی از روستاهای کوچک شمال هند متولد شده بود. پدرش خیاط و مادرش خانهدار بود. بزرگترین فرزند خانواده از سن پایین میدانست که باید در درآمد خانواده سهم داشته باشد.
او میگوید:«وقتی 9 ساله بودم، ترک تحصیل کردم. چندماه بعد پدرم 30000 روپیه از کسی قرض گرفت. در عوض من به کارخانهی او رفتم تا در ازای قرض پدرم کار کنم. والدینم فکر میکردن این کار برای من هم مفید است. مثلا یک مهارت کسب میکنم.»
برای یک سال و نیم اسلم روزی 16 ساعت کار میکرد و ماهانه 100 روپیه مزد میگرفت که این باعث میشد تا بدهی به کندی تسویه شود. او به همراه دیگر کودکان در کارخانه میخوابید و سه وعدهی غذایی در روز به آنها داده میشد. گاهی اوقات اجازه داشت تا از بیرون غذا بخرد. یک بار هم برای تعطیلات عید نوروز یک هفته مرخصی به او دادند.
او میگوید:«ما دائما کار میکردیم. حتی وقتی مریض بودیم هم کار میکردیم. رئیس به ما دارو میداد و اصرار میکرد که به کارمون ادامه بدیم. تا اینکه مبتلا به سل شدم و او من رو به بیمارستان برد اما باز هم هر روز کار میکردم.»
او اضافه میکند:«اگر کارمون رو درست انجام نمیدادیم او فریاد میکشید و گاهی اوقات بچهها رو کتک میزد. من کارم رو خوب انجام میدادم و هیچوقت کتک نخوردم اما دست کم 3 یا 4 بار کتک خوردن بقیه رو تماشا کردم.»
مأیوس شدن به وسیلهی همه
بعد از این که او و سایر بچهها در مورد بردگی شهادت دادند، از آنها تست پزشکی گرفته شد و برای درمان به درمانگاه موکرات اشرم فرستاده شدند. با اینکه با آنها در کمال مهربانی رفتار میشد، اما آنها وحشت زده بودند.
اسلم میگوید:«من نمیدانستم ما رو به کجا میبرن و من فقط دو دست لباس همراه داشتم.»
مسئولین مرکز میگفتند که عکسالعمل او کاملا طبیعی است.
آدیتیا میشرا، سرپرست پروژه و مدیر مرکز میگوید:«وقتی بچهها رو به اینجا آوردن، اونا وحشت زده و عصبی بودن و نمیتونستن به کسی اعتماد کنن. ما اول به اونا مشاوره میدادیم و بهشون میگفتیم که دقیقا چه اتفاقی افتاده و به اونا اطمینان میدادیم که به زودی برمیگردن پیش خونوادههاشون. ما با اونا کاملا محترمانه صحبت میکنیم.»
او اضافه میکند:«اونا به وسیلهی همه مأیوس شدن! خانوادههاشون، رئیساشون و کسایی که اونا رو خرید و فروش میکنن! به همین خاطر باور نمیکنن که یکی واقعا بخواد بهشون کمک کنه. مسلما یک روزه به ما اعتماد نمیکنن و این زمان میبره.»
دادگاه هندوستان حکم کرده که بچهها باید قبل از برگشتن به آغوش خانوادهها حداقل 30 روز را در درمانگاه بگذرانند. آنها به گروههای کوچک تقسیم میشوند، لباس دریافت میکنند و باید در انجام وظایف زندگی شریک باشند. آنها در جلسات مشاوره شرکت میکنند، دورههای آموزشی غیررسمی میبینند و به شرکت در فعالیتهای گروهی ورزشی و هنری تشویق میشوند. هر روز بعد از ظهر اجازه دارند که تلویزیون تماشا کنند.
به بسیاری از آنها که هرگز پا به مدرسه نگذاشتهاند، خواندن و نوشتن و ریاضیات آموزش داده میشود. برخلاف بچههای هم سن و سالشان، اسلم و دوستانش از بودن در کلاس هیجانزده میشوند.
معمولا این بچهها بعد از آزادی هم باز به سراغ بردگی میروند؛ چیزی که موکات اشرم تلاش میکند جلوی آن را بگیرد.
آدیتیا میشرا توضیح میدهد:«ما سیستم پیگیری سختگیرانهای داریم که بعد از برگشت بچهها به روستاهاشون بازرسی میکنیم که دوباره به سر کار برنگشته باشن. اونا باید یاد بگیرن که دوباره بچگی کنن.»
تحصیلات
اسلم متوجه نیست که اتفاقی که برای او افتاده اتفاقی عادی نیست. وقتی به او میگوییم که بیگاری کشیدن از او بیرحمی بوده، میگوید:«مگه چه انتخاب دیگهای هست؟ مادر پدرم قرض گرفته بودن و من باید بدهی رو صاف میکردم. من چهار خواهر و برادر دارم و باید به والدینم کمک کنم.»
از طرفی در مصاحبهی گلوبال پست، اسلم تصمیم میگیرد که دیگر مثل گذشته زندگی نکند. وقتی از او دربارهی وضعیت کنونیاش میپرسیم، صورتش بشاش میشود.
او میگوید:«من یاد گرفتم که اسمم را به هندی و انگلیسی بنویسم.» دفتر گزارشگر را میگیرد و اسمش را در آن مینویسد. «معلمم گفته امروز یاد میگیریم که چطور جملههای بلند بنویسیم. من میخوام مامانمو غافلگیر کنم که میتونم بنویسم.»
وقتی از او پرسیده شد بعد از برگشت به روستا چه کار میکند، شانهاش را بالا انداخت و گفت:«دوست دارم برم مدرسه ولی من خواهر برادر دارم. من میخوام مطمئن باشم که اونا چیزی رو که من تجربه کردم تجربه نمیکنن و میخوام که همهشون تحصیل کنن.»
او ادامه میدهد:«معلمم از قوانین هندوستان برامون گفته و من حالا میدونم که کار کردن بچههای زیر 18 سال غیرقانونیه.»